چند شعر

 

4

 

یک لیتر عرق را بالا رفته ام

یک تاب خالی در پارک تکان میخورد

کلام قصار فاحشگان در گوشم میپیچد

پروردگار جسم را تسليم وعده ای از اخرت کرده است

ایات را از برم

اینچنین فرمودند خدایان:

احكام الهى را از یاد نخواهید برد مگر به لطف اختیار، شمارا گمراه کنیم

و هر ان كس از خداوند نافرمانی کند وى را به باغهايى دراوریم كه از زير درختان خون اجدادشان روان است و در ان جاودانه ‏اند که اینگونه سیراب خواهند بود و اين همان سمره ی بزرگ عدالت ائین است

و وی را مورد تجاوز نمايیم با التی از اتش كه ازلیت در ان نعره کنان مینالد و براى او عذابیست خفت‏اور

روح را بر لجن دمیدیم، گوشی برای شنوا و چشمی برای بینایی و دهانی برای طعام و خونی برای ریختن به ان افزودیم، این است افریننده ای که همواره بر شما ناظر است

اوست خالقی که شما را بر زمین کوبیده است و با نشانه هایی از درد همواره بر شما حاکم است و برای رضای او با فرق سر بر سنگ بزنید ، ببرید این دم و تنانگی را

به شما فرمان است كه خنجری بردارید و به کافران حق جو حمله ور شوید و چون انان در ميان شما داورى میكنند، به عدالت خودتان را از تیغ بگذرانید

ایا مگر خداوند معدنهایی از طلا را با خاک نپوشاند تا با خونتان ان را شفاف سازید !

برایتان سنگی به وسعت مشتتان نازل کردیم تا شیطان را از دهانتان برانید

بیاد بیاورید گناهانتان را ای ابلهان گستاخ، زیرا که پروردگار غاضب، نفس کشیدن را از یادتان خواهد برد

اینچنین لبخند نزن فرزندم

خونت را میپاشم بر ایاتم.


 

 

 

5

 

تو یه نقطه رو می بینی

بالا میری منطقتو می بینی

بالا میری شهرو می بینی

بالاتر میری تمام خط کشی های زمین رو می بینی

اما رفیق تو بالا میری در حالی که تو یه گور دفنی.


 

 

 

6

 

دیشب خود را دیدم که وارد اتاق شد

نشست و با دستش چند گرم کریستال را به من نشان داد

ان را با یک سورنگ در مقابلم قرار داد

همانجا ایستاد و منتظر بود

تا اتفاقی بیافتد

نه چشم داشت

نه بینی

نه دهان

که سورنگ را پر کند

با این حال تمام شب انجا ماند

تکیه بر دیوار

پک را باز کردم

و بار کردم

نیمش را در رگ زدم

او دستان خود را در جیب انداخت

چند ثانیه با انگشتان پایش ضربه زد

ناگهان متوقف شد

سرش را برگرداند

و با صدای موج که به صخره ها برخورد می کند رو به زمین افتاد

نیم دیگر مانده بود...


 

 

 

7

 

مهار ، حمله ، خس خس

ما یک قرن در چنگال فرض منتظر ماندیم

اکنون هرکه رو به روست

بکوبید با دستی محکم

مغزش را بر زمین

که بیش از حد زیسته است

سرهای زیادی را بشکنید

چون سیلی فران در شهری ویران روید

دنده های خرد دشمن نیاز به شمارش نیست

رسانه های نان در خونخور را حساب نکنید

در هر فریاد بزاق خشم را ترشح کنید

می آیند دیگرانی که فریاد خواهند زد

آزادی را فراموش کنید

که ذات ملیحی دارد

جهان دیگر هدر رفته و پاره شده است

شعار ما مرگ بر تمام جهان است

که با سه انگشت سگانش را سوت زدند

ما از سیاهی زمین بر می خیزیم

شهرها در حال حرکت هستند

ایستاده از آخرین دیدگان خویش

هیچکس دیگر پاک به قضاوت آخر نیست

هر مخالف را درجا آتش بزنید.


 

 

 

 

8

 

با خورشید به هنگام

نور روی پای شماست

خیابان باریک

همه گذشتند

اطراف خاکستر یخ ها آب شده اند

برف در میانمان بارید

در هنگام عبور تو

همه چیز فراتر است

 جوشاندن رودخانه

به نجوای جنگل جوان

در کوه بالا، یک غریبه در برف مانده

رنگ های آبی و سرد

بی پلک زدن ، به تو نگاه می کنم

لبخندی نمی زنم.